آمدی جانم به قربانت استاد شهریار
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟
آمدی جانم به قربان ولی حالا چرا ؟ نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیست نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم وه که با این عمر های کوته بی اعتبار آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر بی مونس و تنها چرا ؟ |
بی وفا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟ سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟ من که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟ دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟ این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟ درشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا ؟ راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا ؟ تنها چرا ؟ حالا چرا ؟ |
از زنده یاد استاد شهریار
نظرات شما عزیزان:
