آمدی جانم به قربانت استاد شهریار

کیمیاگر

بشنو از نی چون حکایت می کند....

آمدی جانم به قربانت استاد شهریار


آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟

آمدی جانم به قربان ولی حالا چرا ؟

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیست

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

وه که با این عمر های کوته بی اعتبار

آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

بی مونس و تنها چرا ؟

بی وفا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟

دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟

این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟

درشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا ؟

راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا ؟

تنها چرا ؟ حالا چرا ؟

 

از زنده یاد استاد شهریار



نظرات شما عزیزان:

راضیه
ساعت13:49---28 شهريور 1390
این دیر آمده که جان به قربانش کردی کیه کلک؟

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





+ نوشته شده در  یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:,ساعت 16:23  توسط مهدی